خبرى از قلب من

ساخت وبلاگ
هربار كه ميديدمش از قبل عاشق تر ميشدم...مداوم با ديدنش برام ويژن ميومد و تصويرسازى ميشد برام... تصوير تو بغلش بودن... سرمو رو سينه ش گذاشتن.... تماماً تصاوير عاشقانه آيندمون برام ويژن ميشد... لحظه هاى عروسيمون... عقدمون... بوسيدن لباى من تو روز عروسى... عكسهاى عاشقانه عروسيمون... كه بهش تكيه داده بودم و تو بغلش منو گرفته بود...روياهاشو حس ميكردم. شبى نبود كه موقع خواب باهاش زندگى نكرده باشم. خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : findingyou بازدید : 8 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 9:43

الحق كه اسمش روش بود....بهشتى... بهشت من اونجا بود...جاييكه قرار بود توش به آرزوهام برسم.... جاييكه قرار بود اونجا تمام زندگيم تغيير كنه... جاييكه نيمه گمشدمو اونجا پيدا كردم.... بهشتى كه دوستاى واقعيم، خونواده آيندمو توش ديدم. بهشتى كه قرار بود اونجا تشكيل خونواده بدم و حضور خيلى خيلى خاص يه نفرو بغل دست خودم احساس ميكردم.... على! پارسا من برد به سمت اين مسير و راه بهشتو به من نشون داد و من خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : ايستگاه,بهشتى, نویسنده : findingyou بازدید : 9 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 9:43

انگار عروسى خودم بود... عروسى منو على ولى خييييييييلى شلوغ تر... بچه هاى شركت، دانشگاه، فاميل و.... همه و همه بودن... چه جشن با شكوه و شلوغى بود! همه از خوشحالى و هيجان جيغ ميزدن و ميرقصيدن دورمون... على منو تو بغلش گرفته بود و باهام ميرقصيد... آهنگ خدايا مرسى بود و چقد بچه ها باهاش شادى كردن... چقد اون لحظه عاشقانه بود... از خدا ميخوام هرچه زودتر منو على رو بهم برسونه تا اين شب قشنگو ببينم. خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : روياى,عروسى, نویسنده : findingyou بازدید : 7 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 9:43

بالأخره انتقاممو ازش گرفتم... چند وقت بود رفتاراى بدش، بى محلياش داشت زجرم مى داد... امروزم كه فهميدم تو اينستاگرام آنفالوام كرده بود... دردم گرفته بود... ميخواستم برم چنان با اخم بهش جواب بدم كه شوكه بشه!!! اما ديدم بايد اول با نرگس تماس بگيرم. نرگس اينبار خيلى ارزونتر حساب كرد. خيلى باهاش درددل كردم و جريانو براش توضيح دادم. صحبتاش خيلى آرومم كرد... باعث ميشد ديد روشنى از آينده داشته باشم. اما ا خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : خداحافظى, نویسنده : findingyou بازدید : 10 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

دوباره قدرتمو به دست آورده بودم. اينبار ارزش خودمو پيدا كرده بودم. بى تفاوتى بهترين قدرت من بود و هميشه بهم آرامش ميداد. اما بخاطر رفتاراى بدش يكمم امروز سرد برخورد كردم و اون باز با لبخند بهم سلام كرد...! دوباره تپش قلبم شروع شد! اولش كه خواستم برم تو  ديدمش و حواسش بهم نبود. ديگه احترام گذاشتن بهش برام اهميتى نداشت. حواسمم البته نبود و يكهو متوجه شدم كه اونجاست. سريع سرمو پائين انداختم و رفتم سم خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : بخشش, نویسنده : findingyou بازدید : 10 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

به فكر فرو رفتم... آره شايد حق با اون دوست عزيزى بود كه پيغام داد: «عشق فدا كردنه»... ولى دوست عزيزم باور كن بخدا من خيلى خودمو قربونى كردم و اگر بهت بگم زجر كشيدم خداى من شاهده كه دروغ نگفتم؛ واقعاً زجر كشيدم. هربار دلم پر از غصه بود. روحم اشك ميريخت و جسمم خالى از اشك... خودم فقط بهت زده بودم. اشك به چشمم نميومد ولى از تو حالم گريون بود. عشق فدا كردن نيست رفيق من، فدا شدنه... چه بخواى چه نخواى ب خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : شدنه, نویسنده : findingyou بازدید : 6 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

دلم امروز براى پيجش تنگ شده بود... خودم حالم خيلى گرفته بود... دو روز سخت و پر استرسى رو پشت سر گذاشتم. فقط ديروز با ديدنش بود كه آروم شدم... غمگين نبودم. دلم گرفته بود. ازينكه چقدر من اين بشرو دوست داشتم و چقدر سختيها سر راهم اومدن:  الا يا ايهاالساقى ادركأساً و ناولها كه عشق آسان نمود اول، ولى افتاد مشكل ها بله... دقيقاً حكايت خود من بود. ديگه هيچ سوألى برا فال گرفتن تو ذهنم نبود... همه سوألاتمو خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : آشتى, نویسنده : findingyou بازدید : 13 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

خدا رو شكر امروزم باهام خيلى خوب و مهربون بود. منم ديگه قيافه نگرفتم با لبخندى جواب سلامشو دادم و با پارسا مشغول به صحبت شدم. تمام مدت قلب من درحال تپش و تنم لرزون بود. جرئت نگاه كردن به چشماشو نداشتم. نمى تونستم نگاهش كنم... نه اينكه نخوام... نميتونستم؛ جرئت نداشتم. از چشماى كنجكاوش هنوز ميترسيدم. برا همينم خيلى ديگه كارى به كارش نداشتم. نميتونستم زياد پيشش بمونم. فقط مواقعى ميتونستم.راحت تماشاش خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : تمناى, نویسنده : findingyou بازدید : 8 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

هيچوقت نتونستم نسبت بهش عادى باشم. خيليا بهم ميگفتن:"عادى باش باهاش" اما دروناً هيچوقت نتونستم باهاش عادى باشم. هميشه با ديدنش خيلى خيلى هيجانزده ميشدم. هروقت بى حوصله سلام ميكرد ميفهميدم باز با دوست دخترش به يه مشكلى خورده... دوس دخترش صورت قشنگى داشت اما شديداً بد هيكل بود و واقعاً به پسر خوش تيپى مثل على نميخورد. با من رابطش اوكى بود و احترام ميذاشت. منم خونگرم برخورد ميكردم. شايد اگه هركس ديگه خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه, نویسنده : findingyou بازدید : 8 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02

بعد از مدتها غم و دل شكستگى، امروز دوباره براى اولين بار رابطمون خوب شد و صلح برقرار شد بينمون...                                           از پله ها اومدم پايين ديدم تنها نشسته. راهمو داشتم ادامه ميدادم كه يهو نمى دونم چرا متعجب شدم! رفتم سمتش و گفتم تنها نشستيد؟! گفت من... آره منتظر بچه هام. يكدفعه خندم گرفت...! نمى دونم چرا؟! ولى نخنديدم و رو لبخند نگهش داشتم و ديدم كه اونم خندش گرفت... امروز م خبرى از قلب من...ادامه مطلب
ما را در سایت خبرى از قلب من دنبال می کنید

برچسب : مدتها, نویسنده : findingyou بازدید : 9 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:02